شعر

ساخت وبلاگ
گفتم که باز گردم دیگر بس است جدایی امید که خانه امد سوز وگداز و اهی گفتم چرا دمادم پاشی نمک به زخمم گفتا دله شکسته اتش نکش گناهی یادم که امد از ان دردا و زخم کهنه گفتم رها کن و رو دیگر نکن بلایی در ظلمت وسکوت این دل نشسته بودم بر گوش دل چه خواندی مست گشته با صدایی یادم بیامد انروزکردی صدا چو امروز اشکم امان نمیداد گفتم بکرد نگاهی خسته از این زمانه لب تشنه میدویدم با هر قدم به این دل کردم دوصد دعایی گفتم که این همه ذوق شاید خیال باشد گفتی ببین باید از دل تو غیر برانی چون متصل شدی تو براین وان گاهی بستی به دست خود بند بین لذت رهایی با اه وغصه وغم گم گشته ام به شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : تو خدایی تو ناخدایی, نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 2:58